ی آنتی زایون

ی آنتی زایون

امام خامنه ای : اسرائیل باید نابود شود و نابود خواهد شد . ( 90/11/14 )

باعرض سلام و ادب .
به وبلاگ آنتی زایون (ضد صهیون ) خوش آمدید .


استفاده از مطالب وبلاگ بدون ذکر منبع بلامانع است البته در صورتی که مطلب عنوان شده در پست ، منبع نداشته باشد .
http://antizion.blog.ir

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندهای مذهبی

تشرف محمد بن عیسی بحرینی

جمعه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۴۲ ب.ظ

جمعی از موثقین نقل کردند: مدتی بحرین تحت نفوذ خارجیان بود. آنها مردی از مسلمانان را حاکم بحرین کردند تا شاید به علت حکومت کردن شخصی مسلمان، آن جا آبادتر شود وبه حالشان مفیدتر واقع گردد.

آن حاکم از ناصبیان (کسانی که با اهل بیت پیامبر اکرم (علیهم السلام) دشمنی می ورزند) بود اووزیری داشت که در عداوت ودشمنی از خودش شدیدتر بود وپیوسته نسبت به اهل بحرین، به خاطر محبتشان به اهل بیت رسالت (علیهم السلام)، دشمنی می نمود وهمیشه به فکرحیله و مکر برای کشتن وضرر رساندن به آنها بود.

روزی وزیر بر حاکم وارد شد و اناری که در دست داشت به حاکم داد. حاکم وقتی دقت کرد، دید بر آن انار این جملات نوشته شده است لااله الا اللّه محمد رسول اللّه و ابوبکر و عمر و عثمان و علی خلفاء رسول‌اللّه.

این نوشته بر پوست انار بود، نه آن که کسی با دست نوشته باشد.

حاکم از این امر تعجب کرد و به وزیر گفت: این انار نشانه‌ای روشن ودلیلی قوی بر ابطال مذهب رافضه (نام شیعیان در نزد اهل سنت) است. حال نظر تو درباره اهل بحرین چیست؟

وزیر گفت: اینها جمعی متعصب هستند که دلیل و براهین را انکار می کنند، سزاواراست ایشان را حاضر کنی و انار را به آنها نشان دهی. اگر قبول کردند و از مذهب خود دست کشیدند، برای تو ثواب و اجر اخروی عظیمی خواهد داشت و اگر از برگشتن سر باز زدند وبر گمراهی خود باقی ماندند، یکی از سه کار را با آنها انجام بده: یا باذلت جزیه بدهند، یا جوابی بیاورند -اگر چه جوابی ندارند- یا آن که مردان ایشان رابکش و زنان و اولادشان را اسیر کن و اموال آنها را به غنیمت بردار

حاکم نظر وزیر را تحسین نمود و به دنبال علماء و دانشمندان و نیکان شیعه فرستاد و ایشان را حاضر کرد.

انار را به آنها نشان داد و گفت: اگر جواب کافی در این زمینه نیاوردید، مردان شما را می‌کشم و زنان و فرزندانتان را اسیر می‌کنم و اموال شما را مصادره می کنم و یا آن که باید جزیه بدهید.

وقتی شیعیان این مطالب را شنیدند، متحیر گشته وجوابی نداشتند، لذا رنگ چهره‌هایشان تغییر کرد و بدنشان به لرزه درآمد، با این حال گفتند: ای امیر سه روز به ما مهلت بده، شاید جوابی بیاوریم که تو به آن راضی شوی. اگر نیاوردیم، آنچه رامی خواهی، انجام بده.

حاکم هم تا سه روز ایشان را مهلت داد. آنها با ترس و تحیر از نزد او خارج شدند و در مجلسی جمع شدند تا شاید راه حلی پیدا کنن.

در آن مجلس بر این موضوع نظر دادند که از صلحاء بحرین ده نفر را انتخاب کنند. این کار را انجام دادند.

آنگاه از بین ده نفر، سه نفر را انتخاب نمودند. بعد به یکی از آن سه نفر گفتند: تو امشب به طرف صحرا برو و خدا را عبادت کن و به امام زمان حضرت صاحب الامر عجل اللّه تعالی فرجه الشریف استغاثه نما، که او حجت خداوند عالم وامام زمان ماست. شاید آن حضرت راه چاره را به تو نشان دهند.

آن مرد از شهر خارج شد و تمام شب، خدا را عبادت کرد وگریه وتضرع نمود واو راخواند وبه حضرت صاحب الامر (علیه السلام) استغاثه نمود تا صبح شد، ولی چیزی ندید. به نزد شیعیان آمد وایشان را خبر داد.

شب دوم دیگری را فرستادند. او هم مثل نفر اول، تمام شب را دعا وتضرع نمود اماچیزی ندید، وبرگشت، لذا ترس و اضطرابشان زیادتر شد.

سومی را احضار کردند. او مردی پرهیزگار به نام محمد بن عیسی بود. شب سوم باسر و پای برهنه به صحرا رفت. آن شب، شبی بسیار تاریک بود. ایشان به دعا و گریه مشغول و به حق تعالی متوسل گردید ودرخواست کرد که آن بلا و مصیبت را از سرمؤمنین رفع کند و به حضرت صاحب الامر (علیه السلام) استغاثه نمود.

وقتی آخر شب شد، شنید که مردی با او صحبت می کند و می گوید: ای محمد بن عیسی چرا تو را به این حال می‌بینم؟ وچرا به این بیابان آمده‌ای؟

گفت: ای مرد مرا رها کن، که برای امر عظیمی بیرون آمده‌ام و آن را جز به امام خود، نمی‌گویم و جز نزد کسی که قدرت بر رفع آن داشته باشد، شکایت نمی‌کنم.

فرمود: ای محمد بن عیسی، من صاحب الامر هستم، حاجت خود را ذکر کن.

محمد بن عیسی گفت: اگر تو صاحب الامری، قصه‌ام را می‌دانی و احتیاج به گفتن من نیست.

فرمود: بلی، راست می‌گویی. تو به خاطر بلایی که در خصوص آن انار بر شما واردشده است و آن تهدیداتی که حاکم نسبت به شما انجام داده، به این جا آمده‌ای.

محمد بن عیسی می‌گوید: وقتی این سخنان را شنیدم، متوجه آن طرفی شدم که صدا می‌آمد.

عرض کردم: بلی، ای مولای من. تو می‌دانی که چه بلایی به ما وارد شده است. تویی امام و پناهگاه ما وتو قدرت برطرف کردن آن بلا را داری.

حضرت فرمودند: ای محمد بن عیسی، در خانه وزیر لعنه اللّه درخت اناری هست. وقتی که آن درخت بار گرفت، او از گل، قالب اناری ساخت وآن را دو نیم کرد. درمیان هر یک از آن دو نیمه، بعضی از آن مطالبی که الان روی انار هست نوشت. در آن وقت انار هنوز کوچک بود، لذا همان طوری که بر درخت بود، آن را در میان قالب گل گذاشت وبست. انار در میان قالب بزرگ شد و اثر نوشته در آن ماند و به این صورت که الان هست درآمد.

حال صبح که به نزد حاکم می‌روید، به او بگو من جواب را باخود آورده‌ام، ولی نمی گویم مگر در خانه وزیر. وقتی که وارد خانه وزیر شدی، در طرف راست خود، اتاقی خواهی دید.

به حاکم بگو، جواب را جز در آن اتاق نمی‌گویم، در این جا وزیر می‌خواهد از وارد شدن تو به آن اتاق ممانعت کند، ولی تو اصرار کن که به اتاق بروی و نگذار که وزیر تنها و زودترداخل شود، یعنی تو اول داخل شو. در آن جا طاقچه‌ای خواهی دید که کیسه سفیدی روی آن هست. کیسه را باز کن.

در آن کیسه قالبی گلی هست که آن ملعون (وزیر) نیرنگش را با آن انجام داده است.

آن انار را در حضور حاکم در قالب بگذار تا حیله وزیر معلوم شود.

ای محمد بن عیسی، علامت دیگر این که، به حاکم بگو معجزه دیگر ما آن است که وقتی انار را بشکنید غیر از دود و خاکستر چیزی در آن مشاهده نخواهید کرد، و بگو اگر می خواهید صدق این گفته معلوم شود، به وزیر امر کنید که در حضور مردم انار را بشکند. وقتی این کار را کرد آن خاکستر و دود بر صورت و ریش وزیر خواهد نشست.

محمد بن عیسی وقتی این سخنان را از امام مهربان و فریادرس درماندگان شنید، بسیار شاد شد و در مقابل حضرت زمین را بوسید، و با شادی و سرور به سوی شیعیان بازگشت.

صبح به نزد حاکم رفتند و محمد بن عیسی آنچه را که امام(علیه السلام) به او امر فرموده بودند، انجام داد و آن معجزاتی که حضرت به آنها خبر داده بودند، ظاهر شد.

حاکم رو به محمد بن عیسی کرد و گفت: این مطالب را چه کسی به تو خبر داده است؟ گفت: امام زمان وحجت خدا بر ما.

گفت: امام شما کیست؟

او هم ائمه علیهم السلام را یکی پس از دیگری نام برد، تا آن که به حضرت صاحب الامر علیه‌السلام رسید.

حاکم گفت: دست دراز کن تا با تو بر این مذهب بیعت کنم: گواهی می دهم که نیست خدایی جز خداوند یگانه و گواهی می دهم که محمد صلى الله علیه وآله وسلم بنده ورسول اوست و گواهی می‌دهم که خلیفه بلافصل آن حضرت، امیر المؤمنین علی بن ابیطالب علیهما‌السلام است.

بعد هم به هر یک از امامان دوازده‌گانه اقرار نمود و ایمان آورد. سپس دستور قتل وزیر را صادر کرد و از اهل بحرین عذرخواهی نمود.

این قضیه و قبر محمد بن عیسی نزد اهل بحرین مشهور است و مردم او را زیارت می‌کنند.(حکایات عبقری الحسان ص22-20به نقل از کتاب عبقری الحسان ج 2 ص 68 س 35)

 

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۹۳/۰۱/۲۹
  • ۸۹۵ نمایش
  • ۷۱۶ بازدید
  • زینب دباغ

محمد بن عیسی بحرینی

تشرف محمد بن عیسی بحرینی

تشرف

نظرات (۹)

سلام
 عالی


راه قدس از آنتالیا می گذرد.....

c3ed
پاسخ:
سلام
ممنون.

خدمت میرسم.
سلام
زیبا بود
دعامون کنید
پاسخ:
سلام
ممنون
حاجاتتون روا ان شاالله..
التماس دعا.

أین معز الاولیاء و مذلّ الاعداء...

پاسخ:
أین بقیة الله ......
سلام
ممنون ...

اللهم عجل لولیک الفرج
پاسخ:
سلام بانو
خواهش میکنم..
سلام گلم روزت مبارک
پاسخ:
سلاااااااام بانو
متشکرم ..عیدت مبارک ..روزت مبارررررک
چندگاهیست وقتی میگویم: «و فی کل الساعة»

دلم نمی سوزد که همه ساعاتم ازآن تو نیست

چندگاهیست وقتی می گویم: «ولیا و حافظا»

احساس نمی کنم که سرپرستم، امامم کنار من ایستاده

و قطره های اشکم را به نظاره نشسته است

چندگاهیست وقتی می گویم: «و قائدا وناصرا»

به یاد پیروزی لشکرت،

در میان گریه لبخند بر لبم نقش نمیزند

چندگاهیست وقتی می گویم: «و دلیلا و عینا»

یقین ندارم که تو راهنما و نگهبان منی

چندگاهیست وقتی می گویم: «حتی تسکنه أرضک طوعا»

یقین ندارم که روز حکومت تو بر زمین،

من هم شاهد مدینه فاضله ات باشم

چندگاهیست وقتی می گویم: «و تمتعه فیها طویلا»

به حال آنانی که در زمان طولانی حکومت شیرین تو

طعم عدالت را می چشند غبطه نمی خورم

اما چندگاهیست دعای فرج را چندبار می خوانم

تا هم با آمدن نامت دلم بلرزد، هم اشکم بریزد،

هم در جست و جویت باشم،

هم سرپرستم باشی،

هم به حال مردمان عصر ظهور غبطه بخورم

وهم احساس کنم خدا در

نزدیکی من است.....

و باز هم با شرم

می گویم : اللهم عجل لولیک الفرج


یک سال دیگر هم گذشت

و چشممان به جمال مولای غایبمان روشن نشد...

و چرا بیاید؟ وقتی که اکثریت قریب به اتفاق ما شیعیان

در تمام سال از او غافلیم،

و قلیلی از ما نیز به هنگام مشکلاتمان از او یاد می‏کنیم...

اما آقای ما

به رو سیاهیمان نگاه نکن و به دستهایمان که خالی اند

و به زبانمان نیز گوش مسپار

که گناهکارتر از آن است که تو را با صداقت و اخلاص بخواند،

قلب آن اندک بندگان واقعی خداوند را ببین

که هر روز ـ صبح و شام ـ تو را می‌خوانند...
______________________
سلام
خوشحال میشم ب وبم بیایین
و اگر میشه با هم تبادل لینک داشته باشیم
پاسخ:
سلام
ممنون بسیار زیبا بود

چشم خدمت میرسم..
ممنون ک امدین

وب زیبای شما هم با افتخار لینک

موفق باشید
(((نزدیک است روز دیدار)))
پاسخ:
سلامت باشید.
ممنون لطف کردید.
در 42 دومین روز از فعالیت وبلاگی فاطمیون تصمیم ب نظر سنجی از فعالان مجازی گرفتیم
تا در صورت مثبت بودن برایند به فعالیت وبلاگیمون ادامه بدیم
لطفا با نظز خود ما را راهنمایی کنید

http://eheyat.blog.ir/1393/01/26-3

پاسخ:
سلام
خدمت میرسم.
سلام

میلاد حضرت فاطمه مبارک

چقدر این داستان قشنگ و هیجان انگیز بود! با اضطراب و اشتیاق خوندم تا به آخرش برسم و بفهمم بالاخره چی شده!!!
خدایا! کمک کن بفهمیم چاره و درمان تمام دردهای ما پیش تو و حجت توست....!
پاسخ:
سلام بانو
ممنون عیدت مبارررررک
خدایا کمک کن ....
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی